حادثه عاشورا از دلخراش ترین وقایع تاریخ اسلامی به شمار می رود. این رخداد از هنگامه وقوع تاکنون مورد اهتمام و توجه انسان های آزاده قرار گرفته است. متفکران و نویسندگان مسلمان و غیر مسلمان از زاویه های گوناگون آن را کاویده و به موضوعاتی از این دست نظر افکنده اند:
علل شکل گیری و پیدایش حادثه کربلا; درس های عاشوا; حضور زنان; گریه و عزاداری; تحریف ها و….
و البته هنوز جای مباحث بسیار تاریخی, اخلاقی و انسانی, جهت پژوهش های عمیق خالی است. یکی از پرسش هایی که مطرح است و در لابه لای نوشته ها به اجمال بدان پرداخته شده, راز جاودانگی این قیام است. با آنکه قیام های بسیار در تاریخ بشریت و نیز دوره های اسلامی به وقوع پیوسته, اما کشش و جاذبه و ژرفایی حادثه عاشورا در آن مشهود نیست. چه تفاوتی ماهوی میان آنها وجود دارد؟ چه رمز و رازی در این قیام و رخداد نهفته است؟
آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که:
1. اجتماع مردم در این ایام, و تجمع وصف ناشدنی روزهای تاسوعا و عاشورا به ویژه در کشورهای شیعه نشین از چه نیرویی تغذیه می کند؟ چرا گذشت قرن ها, نه تنها از نشاط آن نکاسته بلکه سال به سال بر رونق آن افزوده است؟
2. حضور گسترده نیروهای جوان که همه تعلق های جوانی اعم از مد لباس تا خواب سنگین را کنار نهاده اند, چگونه توجیه می شود؟ جوانان با ایده ها و حساسیت های متفاوت,که انرژی غیر قابل کنترل و روحیه ای گریزان از توصیه و پند دارند, چرا عمیقاً جذب این حادثه می شوند؟
3. نمایش زیبای هیئت های عزاداری و دسته های سینه زنی بدون آموزش های فنی و دراز مدت که بسا زیباتر از رژه دسته های نظامی صورت می گیرد, آن هم با تنوع فراوان, برحسب عرف ها و عادت های بومی و منطقه ای, چگونه تحلیل می شود؟ بسیار دیده می شود که سربازان بعد از آموزشی درازمدت به خوبی از عهده وظایف خود برنمی آیند, اما دسته های عزاداری, خودآموز آرایشی زیبا پیدا می کنند؟
4. چه چیزی مردم را در ایام محرم به احسان ها و ایثارهای بزرگ مالی وامی دارد؟ اطعام ها و خوان های گسترده در این ایام از چه عاملی سرچشمه می گیرد؟ با آنکه برای جلب احسان های کم تر از این به تبلیغاتی گسترده و برنامه ریزی های درازمدت, نیاز است.
این همه پس از قرن های متمادی که از حادثه کربلا گذشته, و بدون کمترین جبر و تشویق دنیایی و حکومتی چه توجیهی دارد.
این نوشتار بر آن است تا اندازه ای این پرسش را وارسی کند و قدری آن را بکاود. می توان علل و عوامل متعددی برای این جاودانگی برشمرد; مانند:
1. انتساب امام حسین(ع) و فرزندانش به رسول خدا(ص)
2. حضور زنان و کودکان
بر آن پای می فشردند, کاملاً انسانی است که به برخی از آن اشاره می شود:
1. آگاهی بخشی
آگاهی بخشی, هوشیار کردن انسان ها, و از جهالت و سرگردانی در آوردن آنها, از عالی ترین اصول انسانی به شمار می رود.
امام حسین(ع) برای رهایی انسان از جهالت, سردرگمی, خون خود را نثار کرد. در زیارت اربعین که شیخ طوسی و دیگران آن را روایت کرده اند, چنین می خوانیم:
وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة.2
(او, خون خودش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانی رهایی بخشد.)
2. اصلاح گری
همیشه زدودن پیرایه ها از زوایای زندگی جمعی انسان ها, آرمانی ارزشمند و بزرگ بوده است. مصلحان کسانی اند که تلاش می کنند جامعه انسانی را از حرکت در بیراهه ها باز دارند و آنان را پایبند به قواعد انسانی سازند. برداشتن غل و زنجیرهای اجتماعی, فقر و پریشان خاطری آدمیان جزو اصول اصلاح گری و اصلاح طلبی است.
رسول خدا(ص) با بعثت خود, تحولی الهی و انسانی در جامعه پدید آورد, لکن پس از رحلت ایشان پیرایه ها گریبانگیر جامعه نبوی شد و دچار ارتجاع گردید. اصلاحات حسینی در مسیر برداشتن این پیرایه ها و زدودن کجی ها بود تا با ارتجاع به جاهلیت بستیزد و آن را از میان بَرَد. امام حسین به واقعیت آن روز جامعه چنین اشاره فرمود:
ألا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه.3
(آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نیست.)
اصلاح گری خود را نیز با این جملات بیان داشت:
إنما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی.4
(همانا برای جُستن اصلاح در امت جدم, قیام کردم.)
3. امنیت
استعداد آدمیان در فضای آرام و امن به فعلیت می رسد, شکفته می شود و کمال می یابد. اگر این امنیت فراگیر نباشد و تنها متمولان و قدرتمندان از آن بهره مند گردند, چنین جامعه ای را نمی توان امن نامید. هرگاه که دورافتادگان از هرم قدرت و ثروت که همیشه بیشترین قشرهای اجتماعی را تشکیل می دهند, از امنیت برخوردار گردند, جامعه, انسانی و الهی است. امام حسین(ع) یکی از اهدافش را چنین بیان می کند:
ویأمن المظلومون من عبادک.5
([بدان خاطر قیام کردم] که ستمدیگان از بندگانت در امنیت به سر برند.)
4. امر به معروف و نهی از منکر
یکی از مهم ترین اهداف قیام حسینی نظارت و کنترل بر قدرت متمرکز جامعه به شمار می رود. آن حضرت بر این باور است که حکمرانان در مسیر صواب حرکت نمی کنند و یکی از راه های بازدارندگی و نیز ایستادگی در برابر آن نظارت همگانی و کنترل قدرت از طریق نخبگان اجتماعی بلکه توده های اجتماعی است. امام حسین(ع) بر این هدف نیز بارها تأکید می ورزد:
ارید أن آمر بالمعروف وانهی عن المنکر واسیر بسیرة جدی و ابی.6
(تصمیم دارم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و بر روش جدم و پدرم رفتار کنم.)
روشن است که یکی از حوزه های اصلی امر به معروف و نهی از منکر, نظارت عمومی نسبت به حکمرانان و متولیان امور است و آنچه در زمان امام حسین صادق بود, همین حوزه از امر به معروف و نهی از منکر است; گرچه دامنه آن به روابط افراد با یکدیگر نیز گسترش دارد.
تا اینجا چهار آرمان اصلی قیام امام حسین که تمامی آنها در راستای اعتلای انسانیت و رشد و کرامت انسان های است, برشمرده شد.
دو. روش ها
بسیاری از حرکت های اجتماعی, انقلاب ها و اصلاح طلبی ها, با آرمان و اهداف بلند و انسانی شروع می شود, اما آنچه در روش و عمل اتفاق می افتد, معمولاً سازگاری با اهداف و آرمان ها ندارد. نهضت حسینی اعجازش در همین است که روش به کار گرفته شده از سوی امام, صد در صد مطابق با آرمان و هدف او است. در روش و منش او چیزی نمی توان یافت که با آرمان و هدف نسازد, آن هم در اوج سختی, نبرد, خون, اسارت و…. اینک به نمونه هایی از این روش و منش انسانی اشاره می شود:
1. صداقت و یکرنگی
عاشورا, نمایش مجسم و عینی باورهای دینی و خصلت های انسانی, در دشوارترین لحظات زندگی است. عاشورا می آموزد که در سخت ترین حالت ها می توان پایبند به آموزه های دین و صفات انسانی بود. آن جا که خطرها و دلهره ها بسیاری را به مصلحت سنجی و دوگانه زیستی وامی دارد, عاشورا افقی فراتر از آن یعنی صداقت و یکرنگی را به نمایش می گذارد; زیرا عاشورا زاییده مکتبی است که یکرنگی در عقیده را می پسندد و از نفاق بر حذر می دارد. یکرنگی در انگیزه و نیت را توصیه می کند و ریا را شرک می شمرد; یکرنگی در سخن را تعلیم می دهد و دروغ را کلید همه پلیدی ها می داند; یکرنگی در داد و ستد را می آموزد و غش را حرام می کند, یکرنگی در دوستی را سفارش کرده و خیانت را مذمت می کند. و….
عاشوراییان با خداوند, با امام, با امت و با دشمن با خویشتن, صادق و یکرنگ بودند. چهار تصویر زیر صداقت را در حادثه عاشورا نشان می دهد:
هنگامی که امام حسین می خواست از مکه حرکت کند در جمع دوستان و یاران سخن گفت و آنان را با وعده پست و مقام و ثروت و آسایش به قربانگاه نکشاند, بلکه فرمود: اَلا ومَن کان باذلاً فینا مُهَجَتَهُ مُوَطناً علی لقاءالله نَفسَه فَلیَرحل معنا فإنّی راحل مُصبِحاً إن شاءالله.7
(بدانید, آنکه آماده است در راه ما بذل جان کند و خود را برای ملاقات خداوند, مهیا ساخته با ما کوچ کند; به راستی که من صبحگاهان با خواست خداوند حرکت خواهم کرد.)
هنگامی که امام حسین(ع) بر بالین عباس آمد و او را غرقه در خون یافت گفت: اَلآن اِنکَسَر ظَهری.8 (اینک کمرم شکست.)
آن زمان که علی اکبر از رزمگاه بازگشت, به پدر گفت: العطش قد قتلنی وثقل الحدید اجهدنی.9 (تشنگی مرا از پای درآورده و سنگینی سلاح مرا بی تاب کرده است.)
امام حسین(ع) یاران خود را در شامگاه تاسوعا گرد آورد و شهادت خود را به آنان خبر داد و آنان را برای بازگشت آزاد گذاشت.10 چنانکه رؤیای سحرگاه شب دهم را برای یاران بازگو کرد و حمله سگ های درنده را برایشان باز گفت.11
2. عدالت در عمل
عدالت را به آسانی می توان بر زبان راند, به سادگی می توان نوشت, به سهولت می توان نمایش داد, اما به سختی می توان با عدالت زیست. از همین رو است که خداوند در قرآن هنگامی که از روزه, عبادت, و ذکر سخن می راند, با تعبیر (لعلکم تتقون)12 (شاید پارسا شوید) آن را ختم می کند. اما زمانی که به عدالت فرمان داده, آن را نزدیکترین, راه حتمی و قطعی به تقوا می داند.
اعدلوا هو اقرب للتقوی;13 (عدالت پیشه کنید, که نزدیک ترین راه به پارسایی است.)
اینجا دیگر سخن از شاید و لیت و لعل نیست, بلکه از یک فرمول قطعی خبر می دهد.
در حادثه عاشورا به جز خطابه های آتشین در مذمت ظلم و ستمگری و دعوت به عدل و انصاف نمونه ای برجسته و عینی از عدالت را می بینیم:
امام حسین(ع) هنگامی که بر بالین فرزند ارشد خویش علی اکبر آمد, صورت بر صورت فرزند نهاد و گفت: (خاک بر دنیا پس از تو, چه چیزی این گروه را بر خداوند جسور و گستاخ کرده تا حریم پیامبر را هتک کنند.)14
و زمانی که برده ای سیاه به نام (واضح) از لشکر عاشوراییان بر زمین افتاد و امام حسین(ع) را ندا داد, امام بر بالینش آمد و گونه بر گونه اش نهاد. این رفتار مایه مباهاتش شد و گفت: مَن مثلی و ابن رسول الله واضع خده علی خدّی. (کیست مانند من که فرزند رسول خدا گونه به گونه اش گذارده باشد.)15
3. گفتگو
خردمندان و فرزانگان, به سخن دیگران گوش می سپارند و تبیین باورها و توجیه رفتار خویش را عار ندانند. اینان گفتگو را بهترین راه نزدیکی انسان ها به یکدیگر می دانند.
در مقابل, آنان که برای خود شأن و منزلتی ساخته و دیگران را کهتر به حساب آورند, نه به سخن دیگران گوش کنند و نه راضی شوند کردار و رفتار خویش را روشن کنند.
در حادثه عاشورا خصلت نخست را در حسین(ع) و یارانش می بینیم. امام حسین(ع) با نوشته ها و خطابه ها, از راز حرکت خویش پرده برمی دارد, انگیزه و مرام خود را باز می گوید, سبب نافرمانی از حکومت یزید را به زبان می آورد و….
همین رویّه را در یاران وی می بینیم. آنان نیز هریک خطابه هایی ایراد کرده و به تبیین مواضع و توجیه رفتار خود دست زدند.
جریان مقابل نه تنها حاضر نبود کار خود را موجه سازد, بلکه شنیدن سخن حق یاران حسین(ع) را, کسالت آور قلمداد می کرد.
در روز عاشورا زُهَیْر در برابر لشکریان یزید قرار می گیرد و به تبیین مواضع می پردازد. شمر به سویش تیری پرتاب کرده و می گوید: أبرمتنا بکثرة کلامک.16 (ساکت باش, ما را از زیاده گویی خسته کردی.)
بُرَیْر هم که از سربازان کهنسال امام حسین(ع) و از استادان قرائت در مسجد جامع کوفه بود, نزد لشکریان عمرسعد آمد و شروع به سخن کرد. هنوز چند جمله بر زبان نیاورده بود که از میان جمعیت فریاد برآمد: یا بریر! فدا کثرت الکلام.17 (بریر! زیاده سخن گفتی.)
4. ادب
سلوک اجتماعی بر پایه باور به شخصیت انسانی جدا از همه باورها, خصلت ها و طبقه اجتماعی را می توان ادب نامید. این همان است که امیرمؤمنان به مالک اشتر فرمود: مردمان یا برادر توأند در دینداری و یا همتای توأند در آفرینش.18
به دو پرده از ادب رفتاری در حادثه عاشورا بنگرید:
ـ روز هفتم محرم شمر, نزدیک خیمه های امام حسین(ع) آمد و با صدایی بلند فریاد زد: این بنو اختنا؟ (خواهرزاده های ما کجایند؟) عباس و برادرانش کجا هستند؟ (شمر با مادر ابوالفضل خویشاوندی قبیله ای داشت). عباس(ع) رو گرداند و پاسخی نداد. امام حسین(ع) فرمود: پاسخ دهید گرچه فاسق باشد.19 (آنگاه عباس(ع) و شمر به گفتگو پرداختند).
ـ در مسیر مکه به کوفه, حرّ با هزار سواره برای بستن راه امام حسین(ع) خود را به آنان رسانید. وی مأموریت داشت, امام را به کوفه نزد عبیدالله ببرد.
پیمودن راه طولانی تشنگی را بر حر و همراهانش غالب کرده بود. امام حسین چون تشنگی آنان را دید, فرمان داد همه را سیراب سازید.
أمر أصحابه ان یسقوهم ویرشفوا الخیل.20
(به یارانش دستور داد که آنها را سیراب کنند و اسبانشان را نیز سیراب سازند.)
5. احترام به موقعیت و جایگاه انسان ها
وقتی امام حسین به منزلگاه شَرافْ رسید, حر با هزار سوار برای بستن راه و بازگرداندن از حرکت فرود آمد.
امام حسین پس از آنکه دستور داد آنان و اسبانشان را سیراب سازند, برایشان سخن گفت و از فلسفه حرکت خویش سخن راند و چنین بر زبان آورد که من خود بدینجا نیامدم, بلکه در پی دعوت ها و نامه های شما بود و اگر خرسند نیستید, بازگردم.
به هر حال, وقت نماز ظهر فرا رسید. حجاج بن مسروق اذان گفت. امام حسین(ع) رو کرد به حر و فرمود: اتصلی باصحابک. (تو با لشکر خود نماز می خوانی؟) و حر گفت: لا بل نصلی جمیعاً بصلاتک21 (همه به امامت شما نماز می گذاریم.) اگر در آداب نماز جماعت از استحباب امامت حاکم, فرمانده, صاحب منزل و… سخن رفته است, امام حسین(ع) حرمت یک فرمانده را نگه می دارد و او را مخیر می سازد و البته ادب حر نیز ستودنی است که با آنکه برای راه بستن آمده, اما نیکو حرمت سبط رسول خدا را پاس می دارد.
6. احترام به پیمان ها
در منزلگاه عُذَیْب خبر شهادت قیس بن مسهر صیداوی به امام حسین داده شد. و نیز گزارش دادند که مردم دل هایشان با شما است و شمشیرهایشان بر رویتان کشیده. طرماح به حضرت پیشنهاد کرد که از راه منصرف شوید و به سوی کوهی در منطقه ما حرکت کنید که از دسترس به دور است و ما برای شما بیست هزار رزمنده تعهد می کنیم که از شما دفاع کنند.
امام حسین پس از تشکر و سپاس فرمود: ان بیننا و بین القوم عهداً ومیثاقاً و لسنا نقدر علی الانصراف.22
(میان ما و مردم کوفه پیمانی است که نمی توان از آن سرباز زد.)
و از این رو است که در روایت های بسیار, پایبندی به پیمان ها نشانه دینداری شمرده شده است.
امام باقر(ع) در حدیثی فرمود:
انّا لنحب من کان عاقلاً, فهماً, فقیهاً, حلیماً, مداریاً, صدوقاً, وفیّاً.23
(ما دوست داریم کسی را که خردمند, فهیم, دانا, بردبار, سازگار, یکرنگ و وفادار به پیمان باشد.)
7. پرهیز از جنگ افروزی
آنگاه که امام به سرزمین نینوا رسید, نامه عبیدالله بن زیاد به حر رسید که بر امام حسین(ع) سخت گیرد.
در این هنگام زهیر به امام حسین گفت: نبرد با اینان برای ما آسان است از جنگیدن با لشکریانی که پس از این خواهند آمد.
امام حسین(ع) در پاسخ فرمود: ماکنت ابدأهم بقتال.24
(من نبرد را آغاز نخواهم کرد.)
امام حسین(ع) گرچه به شهادت عشق می ورزید و از مرگ هراسی نداشت و آن را چونان گردنبند دختران جوان, مایه زیبایی و زیور زندگی می دانست, اما به کشتن دیگران راغب نبود و از آن کناره می گرفت, مگر دیگران به نبرد دست زنند. و حسینیان نیز باید خصلت عشق به شهادت را از پیشوای خود به ارث برند و بدان ببالند و از نبرد و خونریزی خرسند نباشند که اصل و قاعده اولی, صلح است و نبرد و جنگ, صورت اضطرار زندگی است.
8. شیوه دعوت
وقتی امام به منزلگاه قصر بنی مقاتل فرود آمد, چادر بزرگی برپا دید. پرسید از آنِ کیست؟ گفته شد از عبیدالله بن حر جعفی است که مردی متمول و ثروتمند بود. امام حسین حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا وی را به سوی حسین(ع) فراخواند. حجاج چیزی همراه داشت. عبیدالله پرسید: این چیست؟ حجاج گفت: هدیة الیک وکرامة ان قبلته هذا الحسین یدعوک الی نصرته.25
(این هدیه ای برای تو است اگر بپذیری. اینک حسین تو را برای یاری فرامی خواند.)
عبیدالله گفت: وقتی از کوفه بیرون آمدم جمعیت بسیاری دیدم که برای نبرد با حسین مهیا می شدند و من توانایی یاری حسین را ندارم.
چون حجاج سخن عبیدالله را برای امام نقل کرد, امام حسین(ع) با جمعی از یاران و خاندانش نزد او رفت.
9. حضور زنان
حضور زنان و احترام به این حضور, از سوی امام حسین یکی از منش های انسانی این قیام است. حادثه عاشورا از آغاز تا پایان از حضور زنان برخوردار بوده و نیز بسیار تأثیرگذار بودند, و استاد مطهری, حادثه عاشورا را مذنث (مخفف مذکر و مؤنث) دانسته, یعنی حادثه ای مردانه و زنانه.
همسر زهیر دَلْهَمْ دخترعمرو, او را با توصیه و تشویق بسیار, به یاری حسین(ع) وامی دارد و از او وعده شفاعت در آخرت می گیرد.26 گرچه نام زهیر آوازه تاریخ شد و از همسر وی کمتر سخن به میان می آید.
ام وهب دختر عبدالله همسر عبدالله بن عمیر کلبی, با برداشتن عمودی به تشویق شوهرش به نبرد می پردازد و می خواهد به همراه شوهر کشته شود که امام حسین(ع) او را برمی گرداند و می فرماید بر زنان نبرد واجب نیست.27
و نیز وقتی کعب بن جابر بر بُرَیْر یورش برد, همسرش او را سرزنش کرد و گفت دیگر با تو سخن نگویم, تو دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی.28
مادر عمرو بن جناده که کودکی یازده ساله بود, او را به رزمگاه فرستاد و شوهر این زن در یورش نخست دشمن, به شهادت رسید. وقتی کودک از امام حسین اجازه خواست, حضرت فرمود پدرش کشته شده و شاید مادرش راضی نباشد. عمرو گفت مادرم مرا فرستاده است.29
چنانکه زنی از قبیله بکر بن وائل, هم تباری های خود را به جهت غارت رزمگاه امام حسین, سرزنش کرد.30
و زن خولی تا پایان عمر از اندوه و غم شهادت امام حسین(ع) آرایش نکرد.31
نیز در برخی کتب تاریخ نقل شده که امام حسین(ع) در آخرین لحظات زندگی به خواهرش زینب گفت:
ییا اُختاه لاتَنسینی فی نافلة اللیل.32
(خواهرم مرا در نمازشب از یاد مبر.)
جالب است توجه شود که در واقعه کربلا حضور مثبت زنان در اردوگاه امام حسین چشمگیر است و نیز حمایت و یاری زنانی از سپاه دشمن; ولی نام زنی که به یاری یزیدیان برخاسته باشد و آنان را مدد رسانده باشد, نقل نشده است.
10 . اهتمام به گرفتاری ها
در غروب روز نهم که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و آنان را برای رفتن مخیر ساخت. به محمد بن بشیر حضرمی که پسرش در مرزهای ری به اسارت گرفته شده بود, فرمود: انت فی حَلٍّ من بیعتی فاعمل فی فکاک ولدک. (بیعت خود را از تو برداشتم برای رهایی فرزندت تلاش کن.) وی در پاسخ گفت: به خداوند چنین نکنم. آنگاه امام حسین(ع) فرمود:
اذاً أعط ابنک هذه الاثواب الخمسة لیعمل فی فکاک اخیه.33
(پس این پارچه ها به فرزند دیگرت ده تا در راه آزادی برادرش از آن بهره برد.)
در پایان امیدواریم متولیان امور دینی در بزرگداشت این گونه شعائر بکوشند:
الف. حس مذهبی و دینی این حرکت و روح گرفتن آن را قوی سازند.
ب. این حرکت را با آگاهی بخشی و معرفت دهی همراه کنند.
ج. آن را از خرافات و بدعت های عوامانه بپیرایند.
د. در این مسیر زنده و سازنده, مانع و آفت, ایجاد نکنند.
هـ. مقدماتی فراهم آورند تا این حرکت در جریان های خاص سیاسی و جناحی وارد نشود, و رنگی جز رنگ حسینی به خود نگیرد.
تا ماهیت الهی و انسانی این قیام جاودانه همیشه و چونان گذشته درس آموزی های بیشتر, پرتوافکنی های گسترده تر را به همراه داشته باشد.
پی نوشت ها :
1. مستدرک الوسائل, ج10, ص318.
2. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ص731.
3. مقتل الحسین, ص232.
. همان, ص156.
5. الحیاة, ج2, ص213.
6. همان.
7. مقتل الحسین, ص194.
8. همان, ص338.
9. همان, ص322.
10. همان, ص258.
11. همان, ص267.
12. سوره بقره, آیه 21, 63 و183.
13. سوره توبه, آیه 8.
14. مقتل الحسین, ص325.
15. همان, ص308.
16. همان, ص284.
17. نهج البلاغه, نامه 53.
18. مقتل الحسین, ص285.
19. همان, ص252.
20. همان, ص214.
21. همان, ص214ـ216.
22. همان, ص222.
23. بحارالانوار, ج78, ص245, ح56.
24. مقتل الحسین, ص228.
25. همان, ص223ـ224.
26. همان, ص208ـ209.
27. همان, ص293ـ294.
28. همان, ص309ـ310.
29. همان, ص314.
30. همان, ص386ـ387.
31. همان, ص391ـ392.
32. اعلام النساء المومنات, ص381.
33. مقتل الحسین, ص260.